پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...
غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشکهایت برای من ...
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...
صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شدهمن زنم و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو!
درد آوراست که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی ،
قوس های بدنم بیشترازافکارم به چشمهایت می آیند...
تاسف باراست که باید لباسهایم رابه میزان ایمان توتنظیم کنم .
:: سیمن دانشور
این دنیای کوچک و هفت میلیارد آدم!
یعنی تو باور می کنی؟
شمرده ای؟
کی شمرده است؟
جز سیاستمدارها
دیده ای کسی آدم بشمرد؟
باور نکن
نارنجی!
باور نکن
سبز آبی کبود من!
باور کن
همه ی دنیا فقط تویی و برخی دوستان
بقیه هم تکراری اند
:: عباس معروفی