زندگی بیشترش کمرنگ است
آب هم آبی نیست بیرنگ است
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجز دیدار یار
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد.
زنها
گاهی سرد،
زمستانی در آغوش...
بعضی بهار،
دشتی از گل در بستر...
گاهی داغ،
ظهر مرداد را به تنت گره میزنند!
بعضی اما
به درختهای خزان میمانند
آرام آرام
هر تنپوش،
هر برگ را مرگ میدهند
تا عریانی دردناکشان...
آغوش پاییزی اگر هوست شد
گوش تیز کن
خش خش هر قدمت
نالهی خُرد شدن کسیست
که طوفان
چوب حراج به تنش زده!
:: جواد نوروزی
جام می نوشیده ایم و کامرانی کرده ایم
قصه سر مستی خود جاودانی کرده ایم
پایه عشق و محبت در دل ما سخت شد
این عمارت را بنا اندر جوانی کرده ایم
گرگ نفرت را ز دل رانده ایم چون بیگانگان
بره معصوم عشقش را شبانی کرده ایم
گفت: هرگز با خیال ما مکن عیشت تباه
گفتمش: ما با خیالت زندگانی کرده ایم